عاشقان روی او را خانه و کاشانه نیست


مرغ بال و پر شکسته، فکر باغ و لانه نیست

گر اسیر روی اویی؛ نیست شو، پروانه شو


پای‏بند ملک هستی، در خور پروانه نیست

می‏گساران را دل از عالم بریدن شیوه است


آنکه رنگ و بوی دارد، لایق میخانه نیست

راه علم و عقل با دیوانگی از هم جداست


بسته این دانه‏ها و این دامها دیوانه نیست

مست شو، دیوانه شو، از خویشتن بیگانه شو


آشنا با دوست، راهش غیر این بیگانه نیست